بـه گـرد کعبـه می گـردی پریشان کـه وی خود را در آنجا کرده پنهان
اگــر در کعبــه می گـــردد نمـایـان
پس بگرد تا بگردی بگرد تا بگردی
در اینجا باده مینوشی ، در آنجا خرقه می پوشی ، عجب بیهوده میکوشی در اینجا مـــــردم آزاری ، در آنجا از گنـــــــــــــه عاری ، عجب بیهوده پنداری در اینجــا همـــدم و همسایــــه ات در رنــج و بیمــاری تو آنجا در پی یاری چــه پنـــداری کجــــا وی از تـــو می خواهـد چنین کــاری چه پیغــامـــی که جــز بــا یــک زبــــان گفتـــن نمی داند! چه ســلطانی که جــز در خـــانـــه اش خفتــن نمی داند! چه دیداری که جز دینار و درهم از شما سفتن نمی داند! به دنبال چه می گردی که حیرانی خـرد گم کرده ای شاید نمی دانی! اميد از جــــان خـــود سیری کـــه خـــامـــوشی نمی گیـــری لبت را چون لبــــان فرخی دوزند! تو را در آتش اندیشه ات سوزند! هــــــــزاران فتنـــــــه انگیـــــــزند! تــــو را بـــر سر در میخانه آویزند
نظرات شما عزیزان: